هر کنش و رفتاری، چه در ترازهای خرد و چه گسترههای کلان باید در راستای حل یک مسئله باشد. آشکار است عملی که بر پایه حل مسئلهای مشخص نباشد جز بیهودگی برآیندی در بر نخواهد داشت. این شناخت دقیق و درست مسئله است که میتواند ابزار و راهکار مناسب و کارایی برای به سرانجام رساندن آن چالش مشخص سازد. هر نهاد، سازمان و جامعهای برای تحقق رسیدن به اهداف خویش نیازمند دست یافتن به راهکارهای روشن است.
همچنین در راه انجام شدن این آرمانها با دشواریها و مصائبی روبه رو میشود که باید آنها را از میان بردارد. هر دو این کنشها نیازمند اتخاذ رویکرد مسئله محور است. به عبارت دیگر برای دست یافتن به چگونگی به فرجام رسیدن اهداف یا از میان برداشتن مشکلات، نیازمند تبدیل شدن آنها به مسئلههایی بازشناخته هستند. چه آنکه آن مسئله با بهره بردن از دانشها و تخصصها به طور شفاف به برطرف شدن موانع یا رسیدن به برنامه کمک خواهد کرد.
از این روی سلامت و سرزندگی هر نظام اجتماعی به شناخت درست مسائل آن و در گام بعدی بهره بردن از دانش و معرفت برای دست یابی به پاسخ مسائل بستگی دارد.
از این فرایند به عنوان مسئله شناسی یاد میشود که یکی از برجستهترین گامهای بنیادین بر سیاست گذاری و برنامه ریزی برشمرده شده و هر آسیب و بی توجهی به آن به طور مستقیم بر کارکردهای نظام اجتماعی تأثیر میگذارد. بر بنیاد مسئله شناسی است که وظایف نهادها، ساختارها و مراکز رسمی و غیررسمی مشخص شده و هرگونه اقدام خرد یا کلانی در راستای مشخص شده انجام میشود.
حتی همه رویکردهای منجر به توسعه و پیشرفت نیز بر بنیاد مسئله یابی حرکت میکند. از این روی مسئله شناسی باید گام نخست و پیشینی هر سیستم اجتماعی باشد. آشکار است که هر خدشهای در تشخیص و تبیین درست مسائل به طور مستقیم بر بروندادهای اجتماعی تأثیر خواهد گذاشت و به از بین رفتن زمان، امکانات و استعدادها بدون رسیدن به نتیجه مشخص منجر میشود. حال آنکه رویکرد پروبلماتیک یا مسئلهمند خود برخوردار از شیوهها و فرایندهای مشخصی است که باید به کار گرفته شود.
گاه به جای مسئله شناسی با پدیدهای به نام مسئله زایی روبه رو میشویم. برخلاف مسئله یابی که به دنبال احیا و راهبری نظام اجتماعی است، مسئله زایی به انحراف جامعه از مسائل اساسی خود و پرداختن به موضوعهای غیربنیادین و حتی شاید آسیب زا منجر میشود.
با وجود مرکزیت جستار مسئله در هر دو رویکرد، باید گفت رویکرد دوم (مسئله زایی) کوشش میکند تا با انحراف جامعه از مسائل شالودهای خویش همه داشتههای جامعه را به سوی مسائلی بی ربط، بدون اولویت یا در تعارض با مبانی معرفتی آن جامعه بدل سازد.
جریان نفوذ فرهنگی در ایران که به دنبال به حاشیه راندن مسائل مبنایی بوده است، کوشش میکند تا با طرح مسائل جانبی و غیراساسی، تاب و توان اجتماعی را به حاشیه برده و ضمن کم کردن توان سرمایه اجتماعی در شناخت درست مسائل و پاسخ گویی به آن، تعارضات مهمی را در ارزشهای مشترک یا هم افزایی کنشگرانه جامعه ایجاد کند.
باید پرسید چرا باوجود شبکه مهمی از مسائل کشور در گسترههای گوناگون، چون خانواده، فضای مجازی، اقتصاد و همانند آن، در برهههای گوناگون زمانی، کلیدواژه هایی، چون زنان و موارد مرتبط با آنها مانند حضور در ورزشگاهها به یک مسئله بنیادین بدل میشود.
این نکته نگارنده به معنای طرد حضور زنان در یک رویداد ورزشی نیست، بلکه بدین معنا است که از سوی عدهای نوعی چرخش اولویتها به شکلی هدفمند و برای جایگزین کردن مسائل اصلی با موضوعهای فرعی و فاقد اهمیت بنیادین شکل میگیرد. مسئلهای همانند حضور بانوان در استادیوم ورزشی که در بسیاری از موارد از سوی جریانهای فکری و اندیشهای طرح میشود از این نوع بوده که یا حاصل درک نکردن درست از معنای مسئله و غفلت و ناآگاهی از اولویت هاست یا برآمده از زمینهای هدفمند برای به حاشیه راندن مسائل بنیادین است.
آیا کسی که از بایستگی حضور زنان در ورزشگاه (آن هم بدون توجه و تأکید بر الزامات آن) سخن میگوید و دائم تأکید میکند که ببینید شماری زن به ورزشگاه رفتند و اتفاقی نیفتاد، گامهای دیگری را در ذهن خود طراحی نکرده است؟ آیا ایشان به دنبال عرفی شدن جامعه به شکل گام به گام نیستند؟ دوباره تأکید میکنم که مسئله حضور زنان در ورزشگاه نیست، بلکه چگونگی استفاده از زن برای مسئله سازیهای دروغین و به حاشیه رانده شدن اولویتهای نظام اجتماعی است.